تلخيص و بررسي كتاب‹تاريخ فرهنگي چيست؟› اثر پيتر برك
اين كتاب در حقيقت روند گسترش تاريخ فرهنگي را از دهة 1970م. به بعد تشريح مي كند و علاوه بر طرح چيستي تاريخ فرهنگي ، اختلافات ، تضادها و همچنين سنت ها و حوزه هاي مشترك در تاريخ فرهنگي را مورد توجه قرار مي دهد. تاريخ فرهنگي گفتماني است كه از دهة 1970م. به بعد گسترش يافته اما در ايران هنوز شناخته شده نيست. پس معرفي و آشنايي با چيستي و چگونگي اين رشته از دانش ضرورت بسيار دارد و لازم است با رويكردي بين رشته اي دو حوزة اصلي علوم انساني يعني تاريخ و فرهنگ را با يكديگر و در تعامل با هم مطرح كرد. هر چند كتاب حاضر از منظر علوم اجتماعي نگاشته شده تا تاريخ و شايد اگر از ديدگاه تاريخ به آن نگريسته مي شد، روايتي متفاوت ارائه مي داد.
از قرن 18م. روابط نزديكي بين مورخان و نظريه پردازان اجتماعي وجود داشت ، ولي در قرن19م. به تدريج اين دو از هم فاصله گرفتند. به تدريج نظريه پردازان اجتماعي كوشيدند تا مطالعة گذشته را با وضع موجودِ يك فرهنگ خاص تركيب كنند و به تعبير پيتر برك ، گذشته را طرد كردند ولي هيچ گاه به طور كامل تماس با يكديگر را قطع نكردند. آنچه در گذشته در كانون مطالعة مورخان بود ، يعني تاريخ از بالا يا تاريخ نظامي و سياسي ، در حاشيه قرار گرفت و نوعي چرخش نظري در بين مورخان و نوعي چرخش تاريخي در بين نظريه پردازان اجتماعي روي داد كه براساس آن فرهنگ نقش تعيين كننده اي يافت.
تا قرن نوزدهم ميلادي شاهد قدرت نظامي هستيم ، اما از بعد از جنگ جهاني اول ، قدرت اقتصادي اهميت پيدا مي كند و سرانجام در نيمة دوم قرن بيستم به قول بورديو نوبت به شكل گيري قدرت نمادين مي رسد كه در وراي فرهنگ مستتر است. به اين ترتيب كشورهايي قدرتمندتر محسوب مي شدند كه مثلاً بناي تاريخي آنها جزء مواريث فرهنگي جهان به شمار مي رفت ، عالِم يا دانشمند آنها موفق به كسب جايزه اي جهاني مي شد ، اثر هنري هنرمند آنها به شهرت جهاني مي رسيد ، زبان آنها در عرصة بين المللي تعيين كننده مي شد ، ايده هاي فلاسفة آنها در جهان ، جهت دهنده و اختراعات و اكتشافات و ابداعات آنها ، مسير كلي جهان را تغيير مي داد و ورزشكاران آنها افتخارات جهاني مي آفريدند و به طور كلي نمادها توليد ثروت كرده و در واقع به مثابه دارايي هاي فكري تلقي مي شدند.
اين اثر تاريخ فرهنگي را به چهار مرحلة كلاسيك ، تاريخ اجتماعي هنر ، كشف تاريخ فرهنگ عامه پسند و تاريخ فرهنگي جديد تقسيم بندي مي كند. مورخان فرهنگي سعي در مطالعة آثار كلاسيك و متون اصلي يا شاهكارهاي هنر و ادبيات ، فلسفه ، علم و... داشته و كوشش مي كردند دريابند اين تاريخ فرهنگي جديد كه به اختصار جنبش NCH خوانده مي شود ، معطوف به روش هاي هرمنوتيك در تاريخ است و تأكيد بسيار نيز بر قدرت متن دارد. بر اين مبنا ، هيچ روايتي از گذشته بازتاب مطلق يا بازنماي واقعي آنچه بوده ، نخواهد بود. بين آثار هنري و روح زمانه چه نسبت هايي برقرار بوده است و يا تاريخ فرهنگي متأثر از كدام سنت هاي ملي فرهنگي است. مي توان گفت تاريخ فرهنگي نوعي شيوة تحليل يا رويكرد خاص به جامعة معاصر و تاريخ توجه به اجزاي فرهنگ است.
به طور كلي ويژگي هاي تاريخ فرهنگي اين گونه است كه فرهنگ در تاريخ فرهنگي ، متغيري مستقل است كه تؤامان به مفهوم فرهنگ والا يا فرهنگ نخبگان و فرهنگ مردم عامه مي پردازد كه براساس اين رويكرد ، فرهنگ ، گسترش يافته و فرهنگ روزمرة مردم و فرهنگ عامه پسند را هم نيز در بر مي گيرد و در آن حوادث از پيش برنامه ريزي نشدة تاريخ هم اهميت يافته اند. ديگر ويژگي آن توجه به عواطف و احساسات و تجارب جدي است.
چكيدة مطالب كتاب ‹ تاريخ فرهنگي چيست؟›
كتاب ‹ تاريخ فرهنگي چيست؟› داراي شش فصل متصل به هم با عناوين ‹ سنت كبير› ، ‹مسايل تاريخ فرهنگي› ، ‹موعد انسان شناسي تاريخي› ، ‹پارادايمي جديد› ، ‹از بازنمايي به برساخت› و‹فراسوي چرخش فرهنگي› است. در پايان بخش ها منابع به تفكيك فصول ارائه شده و فهرست سال شماري از انتشار كتاب هاي مربوط به تاريخ فرهنگي نيز درج شده است.
مقدمة مترجمان: تاريخ فرهنگي يكي از گفتمان ها و شاخه هاي پررونقي است كه از دهة 1970م. به بعد گسترش يافته است ، اما در ايران تاريخ فرهنگي هنوز چندان شناخته شده نيست و مطالعات اين حوزه بسيار اندك است. تاريخي كه در رسانه هاي توده اي و مطبوعات ما بازنمايي مي شود ، بيشتر تاريخ سياسي و جنگ ها و نبردهاست و تا آنجا كه مترجمان اطلاع دارند ، به غير از معدود سريال هاي تلويزيوني ، چندان تاريخ فرهنگي مطرح نمي شود و يا در بيان وقايع تاريخي كمتر از رويكردهاي تاريخ فرهنگي استفاده مي شود. از اين رو ، مي توان گفت يكي از ضرورت هاي معرفتي ما در اين مرحله ، معرفي و آشنايي با چيستي و چگونگي اين رشته از دانش ، رويكردها ، قلمرو موضوعي ، كاربردها ، روش ها و سپس تحليل نسبت آن با رشته هاي كاملاً مجاور آن مانند مطالعات فرهنگي و تاريخ است . عبارت تاريخ فرهنگي گوياي اين موضوع است كه اين دانش تلاش مي كند تا با رويكردي بين رشته اي ، دو حوزة اصلي علوم انساني ، يعني تاريخ و فرهنگ را با يكديگر و در تعامل با هم ببيند. از اين رو ، تاريخ فرهنگي دانشي است ميان رشته اي كه از علوم مربوط به فرهنگ شامل تاريخ ، انسان شناسي ،جامعه شناسي ، مطالعات فرهنگي و امثال اينها استفاده مي كند. در ميان شاخه هاي مختلف علوم انساني ، تاريخ فرهنگي بيشترين نزديكي و مرز مشترك را با جامعه شناسي ، تاريخ و مطالعات فرهنگي دارد.
پيتر برك در كتاب تاريخ و نظرية اجتماعي استدلال مي كند كه تا همين اواخر مورخان و نظريه پردازان اجتماعي همسايگان فكر خوبي با يكديگر نبوده اند. به اعتقاد وي در قرن 19م. به تدريج مورخان از نظرية اجتماعي فاصله گرفتند و نظريه پردازان اجتماعي نيز از تاريخ. اما هيچ گاه مورخان و نظريه پردازان تماسشان را به طور كامل با يكديگر قطع نكردند. براي مثال مورخي مثل يوهان هويزينگا به مطالعة فرهنگ قرون چهاردهم و پانزدهم ميلادي پرداخت و در اين مطالعه از عقايد انسان شناسان اجتماعي از جمله تيلور تأثير پذيرفت.
به اعتقاد پيتر برك ، دلايل بسياري براي همگرايي و نزديك شدن تاريخ و نظرية اجتماعي وجود دارد. مهم ترين دليل اين است كه تغييرات اجتماعي سريع و فزاينده ، جامعه شناسان و انسان شناسان را ناگزير كرده تا تغيير را در طول زمان مطالعه كنند و حتي برخي از آنها را وادار كرده است تحقيقاتشان را تا گذشته هاي خيلي دور بسط دهند. همچنين مورخين نيز در چند دهة گذشته(نيمة دوم قرن بيستم م.) ، توجه خود را از تاريخ سياسي سنتي به تاريخ اجتماعي معطوف كردند. چنان كه چيزي كه در گذشته در كانون مطالعة مورخان بود ، يعني تاريخ از بالا يا تاريخ نظامي و سياسي ، اكنون در حاشيه قرار گرفته است. (چرخش نظري در بين مورخان و چرخش تاريخي در بين نظريه پردازان اجتماعي).
در واقع تاريخ فرهنگي در دهة 1970م. بود كه رونق مجدد يافت. تا پيش از آْن تاريخ نگاري اغلب تاريخ نظامي ، سياسي و به مقدار كمي اجتماعي بود و فرهنگ ناديده گرفته مي شد. از اين رو در ابتدا تاريخ فرهنگي در واكنش به اين رويكردهاي تاريخ كه فرهنگ را ناديده مي گرفتند ، شكل گرفت. رويكردهاي سنتي و كلاسيك تاريخ ، اغلب به موضوعاتي مثل زنان ، كودكان ، مهاجران ، اقليت ها ، الگوهاي رفتاري عامة مردم مانند هنر عامه ، دانش هاي قومي و بومي و به طور كلي زندگي گروه هاي در حاشيه نگه داشته شده و همچنين عامة مردم را هرگز كانون توجه خود قرار نمي دادند.
تاريخ فرهنگي همچنين بخشي از فرآيند اهميت يافتن فرهنگ در دانش هاي مختلف انساني و اجتماعي مانند علوم سياسي ، جغرافيا ، جامعه شناسي ، اقتصاد ، روان شناسي و مطالعات فرهنگي است. اين فرآيند به گونه اي است كه مثلاً ساموئل هانتيگتون ابراز داشت كه در جهان امروز ، مرزهاي فرهنگي مهم تر از مرزهاي اقتصادي و سياسي است. جنبش هاي اجتماعي جديد و احياي جنبش هاي بومي محيط زيست گرايان ، فمينيسم ، جنبش ضد نژاد پرستي ، جنبش مدني آمريكا و جنبش هاي مذهبي جديد نيز بر اهميت فرهنگ در قرن بيستم افزوده است، زيرا در همة آنها فرهنگ نقش كانوني و اهميت محوري دارد.
تاريخِ تاريخ فرهنگي: تاريخ فرهنگي ابداع يا كشف جديدي نيست. در آلمان از دو قرن پيش تحت همين نام وجود داشته است. پيش از آن نيز ، تاريخ نگاري هايي در زمينة تاريخ فلسفه ، نقاشي ، ادبيات ، شيمي ، زبان و امثال اينها وجود داشته است. از دهة 1780م. به بعد ، تاريخ هاي فرهنگ انساني يا فرهنگ ملت ها و منطقه هاي مشخص به چشم مي خورد. در قرن نوزدهم ميلادي ، واژة فرهنگ يا كولتور در بريتانيا و آلمان و در فرانسه نيز واژة تمدن بسيار متداول بود. داستان تاريخ فرهنگي را مي توان به چهار مرحله تقسيم كرد: 1-مرحلة كلاسيك در قرن نوزدهم و نيمة اول قرن بيستم ميلادي.2-مرحلة تاريخ اجتماعي هنر كه در دهة 1930م. شروع شد. 3- مرحلة كشف تاريخ فرهنگ عامه پسند كه در دهة 1960م. شكل گرفت. 4-مرحلة تاريخ فرهنگي جديد NCH[1]
مرحلة كلاسيك تاريخ فرهنگي دورة سنت كبير در اديبات و رمان را دربرمي گيرد. اين مرحله با مورخ بزرگ سوئيسي ياكوب بوركهارت و كتاب او با عنوان فرهنگ رنسانس در ايتاليا و همچنين انتشار كتاب پائيز قرون وسطي توسط جان هويزنگا ، مورخ آلماني ، شروع مي شود. اين دو كتاب اين ايده را به طور تلويحي مطرح ساختند كه مورخ نقاش چهرة زمانه است. اين تعبير در عنوان فرعي كتاب جي.ام.يانگ با عنوان انگلستان عصر ويكتوريا ، آمده است كه سومين كتاب مهم كلاسيك تاريخ فرهنگي است.
اين دوره را از اين رو مي توان كلاسيك ناميد كه مورخين فرهنگي به مطالعة تاريخ آثار كلاسيك و متون اصيل يا شاهكارهاي هنر ، ادبيات ، فلسفه ، علم و امثال اينها متمركز بودند. به عنوان مثال بوركهارت در كتاب فرهنگ رنسانس در ايتاليا به توضيح و توصيف فردگرايي ، رقابت ، خودآگاهي و مدرنيته در هنر ، ادبيات ، فلسفه و حتي سياست ايتاليايِ عهد رنسانس پرداخت و در كتاب تاريخ فرهنگي يونان ، كه بعد از مرگش منتشر شد ، به جايگاه رقابت در زندگي يونانيان و موضوعاتي مانند جنگ ، سياست ، موسيقي ، بازي هاي المپيك ، پرداخت.
نوربرت الياس جامعه شناس آلماني در سال1939م. كتاب معروف فرآيند متمدن شدن را منتشر ساخت. اين كتاب نمونة برجسته اي از تاريخ فرهنگي است. كتاب الياس از نظر عرضة اطلاعات مفيدي دربارة موضوعاتي مثل تاريخ استفاده از چنگال ، تاريخ كاربرد دستمال ، تاريخ حمام گرفتن و... در عرصة جامعه شناسي تاريخي ، اثري فوق العاده ارزشمند محسوب مي شود.
در كل مي توان گفت كه تاريخ فرهنگي متأثر از سنت هاي ملي فرهنگي مختلفي است. سنت هاي تاريخ فرهنگي آلماني ، انگليسي(شامل بريتانيايي و آمريكايي) و سنت فرانسوي را مي توان به عنوان سنت هاي اصلي و غالب در اين دانش ، از يكديگر متمايز ساخت.
تفاوت تاريخ فرهنگي با تاريخ فرهنگ: همان طور كه مطالعات فرهنگي رشته اي مجزا و معين است و با مطالعة فرهنگ تفاوت دارد ، تاريخ فرهنگي نيز با تاريخ يا تاريخ نگاري فرهنگ متفاوت است. البته هر دوي اينها بر يكديگر تأثير مي گذارند و از هم تأثير مي پذيرند و و تفاوت بين آنها به معناي عدم ارتباطشان نيست. درواقع تاريخ فرهنگي نوعي شيوة تحليل يا رويكرد خاص به جامعة معاصر است. تاريخ فرهنگ آنجا بروز مي كند كه تاريخ به مثابه مادة تاريخي مد نظر باشد ، اما تاريخ فرهنگي آنجا رخ مي نمايد كه تاريخ به يك ابزار و روش تحليل و شناخت تبديل شود.
اصطلاح تاريخ فرهنگ ناظر است به سير شكل گيري ، تحول ، تكامل و دگرگوني فرهنگ و در واقع نوعي شناخت توصيفي-روايي و تا حدّي تلقي تحصّلي از فرهنگ است. نگاه تاريخ فرهنگ نگاهي سنتي يا كلاسيك به فرهنگ است كه در آن هرگز رابطة علت و معلولي جست و جو نمي شود. اين نگاه درصدد تبيين تاريخ نيست ، بلكه صرفاً از منظر تاريخ به پديدة فرهنگ مي نگرد كه حاصل آن پيدايي گونه هايي از تاريخ مانند تاريخ ديني ، تاريخ علم و تكنولوژي و...است.
در مقابل ويژگي ههاي تاريخ فرهنگي را به طور خلاصه اين چنين مي توان برشمرد: 1-تاريخ فرهنگي ، فرهنگ را متغيري مستقل مي شمرد نه وابسته. بنابراين بيش از آن كه رويكردي تاريخي باشد ، رويكردي فرهنگي به شمار مي رود. 2-نگاه فرهنگ گرايانه به تاريخ فرهنگي تازه از دهة 1960م. به بعد ظهور مي يابد ، در حالي كه تاريخ فرهنگ هم پاي ديگر گونه هاي تارخ مانند تاريخ ادبيات ، تاريخ سياست ، تاريخ اقتصاد و... از قديم و از گذشته هاي دور ، موجود بوده است. 3-تاريخ فرهنگي نه تنها به مفهوم فرهنگ والا يا فرهنگ نخبگان توجه دارد(كاري كه تاريخ فرهنگ صرفاً بدان مي پردازد) ، بلكه فراتر از آن به فرهنگ مردم(فرهنگ به اصطلاح پائين) نيز مي پردازد. در رويكرد تاريخ فرهنگي ، فرهنگ گسترش مي يابد و فرهنگ روزمرة مردم و فرهنگ عامه پسند را هم هم دربرمي گيرد. مثلاً در مطالعة هنر و تجارب هنري ، تجربه هاي يك زن خانه دار هم اهميت مي يابد و در مطالعة موسيقي ، علاوه بر موسيقي سنتي و كلاسيك ، موسيقي پاپ هم به كاننون توجه بدل مي شود. به طور مختصر مي توان گفت كه تاريخ فرهنگي علاوه بر دانش آكادميك و كلاسيك ، به دانش مردمي و محلي هم توجه دارد. 4-در تاريخ فرهنگي متأثر از ديدگاه فوكو ، حوادثِ از پيش برنامه ريزي نشده در تاريخ اهميت مي يابند ، از اين رو بر ديدگاه هگلي و همة ديدگاه هايي كه تاريخ را داراي سير كلي و هدفمند و مراحل مشخص مي دانند ، انتقاد وارد مي كند. 5- ويژگي ديگر تاريخ فرهنگي توجه به عواطف ، احساسات و تجارب است ؛ در حالي كه تاريخ فرهنگ صرفاً به انديشه يا به تعبير فوكو ، تاريخ نظام هاي انديشه مي پردازد. از اين زاويه است كه فوكو به مسائلي چون تاريخ جنون ، تاريخ زندان ، تاريخ جنسيت ، تاريخ كلينيك و... پرداخته است. 6- از منظر تاريخ فرهنگي – به ويژه تاريخ فرهنگي جديد – حقايق تاريخي تنها برساخته هاي اجتماعي هستند و هيچ حقيقت مطلقي خارج از ذهن بشر وجود ندارد يا دستگاه فكري انسان قادر به كشف هيچ حقيقت مطلقي نيست و همة حقايق ناشي از ذهن و پنداشته ها و تخيلات پيش فرض هاي ذهني افراد است. در رويكرد تاريخ فرهنگي ، برخلاف تاريخ فرهنگ ، با رويكردي غير پوزيتويستي ، تاريخ به صورت عيني قابل بررسي و تحليل و مطالعه نيست و حقيقت همواره متأثر از ساختارهاي فرهنگي و تاريخي جامعه يا تجارب فرهنگي و تاريخي افراد است. بر اين مبنا ، هيچ روايتي از گذشته ، بازتاب مطلق يا بازنماي واقعي آنچه بوده است ، نخواهد بود.
مقدمة مؤلف : تاريخ فرهنگي ، سيندرلاي غريب ، كه در ميان خواهران كامياب ترش [ساير رشته هاي مربوط به تاريخ] فراموش شده بود ، در دهة 1970م. كشف شد. البته اين كتاب تنها به مسألة كشف رشتة تاريخ فرهنگي در ميان ساير رشته هاي تاريخ نمي پردازد ، بلكه در كنار اين امر ، موضوعاتي مثل چيستي تاريخ فرهنگي و يا به عبارتي ، مورخان فرهنگي چه كار مي كنند و عطف توجه به مباحث ، اختلافات ، تضادها و همچنين سنت ها و حوزه هاي مشترك نيز در دستور كار آن قرار دارد. بدين ترتيب كتاب تلاش مي كند تا دو رويكرد به ظاهر متضاد اما مكمل را تركيب كند ، رويكردي دروني كه به حل مشكلات و مسائل پي در پي در درون رشته مي پردازذ و رويكردي بيروني كه ناظر بر موضوع فعاليت مورخان در زمان معاصر است. براسا رويكرد دروني ، مورخين فرهنگي به بخش هايي از گذشته كه ساير مورخين توجهي نداشته اند ، مي پردازد.
سنت كبير: در اين بخش شرح مختصري از تاريخچة تاريخ فرهنگي به همراه مراحل مجزاي مطالعة آن ارائه شده است. در مورد بوكهارت – به عنوان يكي از مورخين فرهنگي كلاسيك – بايد گفت كه ، وي تأكيد اندكي به تاريخ رويدادها داشته و در عوض به تجسم فرهنگ گذشته با تكيه بر آن چيزي كه خودش مؤلفه هاي تكرار شونده ، ثابت و عمومي تاريخ مي خواند ، دست يازيده بود. بوكهارت به روش شهودي مطالعه مي كرد و در هنر و ادبيات اعصار گذشته غرق مي شد و چنين مواردي دست ماية تعميم هايي مي شد كه وي با كمك مثال ها ، لطيفه ها و نقل قول ها و با نثري درخشان بيان مي نمود. در مقابل هويزينگا به عنوان يكي ديگر از كلاسيك هاي تاريخ فرهنگي ، به تفسير بوكهارتي از رنسانس انتقاد داشت ، چيزي كه بوكهارت رنسانس را از قرون وسطي جدا مي انگاشت. هويزينگا بر اين باور بود كه كشف الگوهاي فرهنگ به واسطة مطالعه و غور در مضامين ، نمادها ، تمايلات و قالب ها ، ميسر مي گردد.
پاره اي از بزرگترين دستاوردهاي تاريخ فرهنگي در قرن19م. به خصوص در آلمان ، از جانب محققيني برخواسته كه خارج از دپارتمان هاي تاريخ مشغول بودند. ماكس وبرِ جامعه شناس ، اثر كم نظير اخلاق پروتستات و روح سرمايه داري را در 1904م. منتشر ساخت كه در واقع ريشه هاي فرهنگي نظام اقتصادي غالب در اروپاي غربي و آمريكا را تحليل مي نمود. در نسل بعدي ، جامعه شناس ديگري از آلمان و يكي از پيروان وبر يعني نوربرت الياس ، ظهور كرد كه با انتشار كتاب روند متمدن شدن در 1939م. بر تاريخ رفتار مؤدبانه انگشت گذاشت. الياس فشار اجتماعي براي خويشتن داري در قرون 16تا18م. را به متمركز شدن دولت و مطيع كردن روحية رزم جوئي ، پيوند داد.
ابي واربرگ ديگر چهرة منتفذ در تاريخ فرهنگي آلمان است كه هدف والايش را كمك به يك علم عمومي فرهنگ مي دانست و از تفكيك يا به قول خودش گماشتن پليس در بين مرزهاي رشته هاي مختلف علمي ، پرهيز مي نمود. شهرت ابي واربرگ تنها مديون هوش و يا نوشتارهاي او نيست ، بلكه در كنار آنها ، موقعيت واربرگ مديون گروهي از محققاني است كه در كتابخانة او در شهر هامبورگ جمع مي شدند و هسته هاي مؤسسة واربرگ را پايه گذاري كردند كه ارنست كاسيرِر از جملة آنهاست.
مسائل تاريخ فرهنگي: اين قسمت با بازبيني آراي كلاسيك ها و ماركسيست ها آغاز مي شود. نقد اصلي ماركسيست ها به رويكرد كلاسيك ها دربارة فرهنگ اين است كه كلاسيك ها بيش از حد ذهني بوده اند و هيچ رابطه اي با شالوده هاي اقتصادي يا اجتماعي برقرار نكرده اند. مثلاً بوركهارت همان طور كه بعدها خودش تصديق نمود ، در باب شالوده هاي اقتصادي رنسانس ايتاليايي ، حرف اندكي براي گفتن دارد. نقد ديگر اين بود كه كلاسيك ها تأكيد بيش از حد به يكپارچگي فرهنگي دارند و بي توجه به تضادهاي فرهنگي مي باشند.
ديگر نكتة مطرح شده در اين بخش ، تمايز بين فرهنگ آموخته شده(والا) و فرهنگ عامه است كه در درون جامعه اي معين گزينة جايگزين ديگري در مقابل فرض يكپارچگي فرهنگي است. با اين حال اين سؤال مطرح مي شود كه به راستي عامه به چه كسي اطلاق مي شود؟ همة مردم يا فقط غير نخبگان؟ چيزي كه طرد نمودن نخبگان را مسأله ساز مي كند اين واقعيت است كه مردمي كه داراي منزلت بالا ، ثروت زياد يا قدرت چشمگيرند ، ضرورتاً فرهنگشان متفاوت از مردم عادي نيست. محققين غالباً براي پايان دادن به دوگانگي عامه و نخبه ، به تعاملات زياد بين فرهنگ عامه و فرهنگ آموختني تأكيد مي ورزند.
موعد انسان شناسي تاريخي: كه عنوان بخش ديگر كتاب است. از ويژگي هاي بارز تاريخ فرهنگي چرخش به سوي انسان شناسي است(از دهة1960تا1990م.). اين چرخش از جهتي برخورد فرهنگ ها را نيز به دنبال دارد. در تاريخ فرهنگي جديد تأكيد بر تاريخ روزمره است كه با ارائة نظرية نمايش اجتماعي در آن ، الگوي نمايش به منظور تفسير وقايع روزمره به كار رفته است و در مستحكم ساختن پيوند بين تاريخ و انسان شنانسي نيز مؤثر بوده است. ظهور نظريه هايي از جمله پسا استعمارگرايي و فيمينيسم در اين مبحث مورد ارزيابي قرار مي گيرد كه هر دو مفهوم ، با اعتراض برعليه روايت هاي بزرگ كلاسيك ، تلاش براي كسب استقلال در تاريخ فرهنگي دارند.
يكي از اولين نمونه هاي چرخش انسان شناختي از اتحاد جماهير شوروي برخواست ، آرون گورويچ متخصص تاريخ قرون وسطي در اسكانديناوي بود. انسان شناسان عموماً مورخين را به ديدن گوت ها ، وندال ها ، هان ها و ديگر متجاوزان امپراتوري روم با ديدي مثبت تر دعوت مي كنند و مورخين را براي تلاش به آنچه كه تمدن بربرها ناميده مي شود ، فرامي خوانند.
دهة 1970 م. شاهد ظهور ژانر تاريخي جديد با عنوان تاريخ خُرد بود كه مي توان از زواياي مختلف به آن نگريست. در وهلة اول تاريخ خرد واكنشي برعليه سبك خاصي از تاريخ اجتماعي(كلان نگر) بود كه از مدل تاريخ اقتصادي تبعيت مي كرد و از روش هاي كمّي و توصيف روندهاي كلي بدون احتساب تنوع فرهنگ هاي بومي ، سود مي جست. ثانياً تاريخ خرد نتيجة برخورد و و تضارب آراي انسان شناسي و تاريخ بود. ثالثاً تاريخ خرد واكنشي بود برعليه نااميدي از روايت هاي بزرگ پيشرفت از جمله ظهور تمدن غربي از دل يونان و رم باستان ، مسيحيت ، رنسانس ، اصلاح گري ، انقلاب علمي ، روشنگري و انقلاب هاي صنعتي و فرانسه. اين داستان پيروزمندانه دستاوردها ، سهم ساير فرهنگ ها را ناديده مي گرفت. دو كتاب مونتاليو از ايمانوئل لدور و پنيرها و كرم ها از گينزبرگ دو نمونة شاخص تاريخ خردند. مونتاليو تصويري تاريخي بود از روستاي كوچكي در فرانسه در آغاز قرن چهارده م. ، تصويري كه ابعادي از دادگاه هاي تفتيش عقايد را روشن مي ساخت و بازجويي از روستائيان مظنون به ارتداد را به زيبايي نشان مي داد. كتاب پنيرها و كرم ها هم مربوط بود به منطقة فيريولي در ايتاليا كه در آن طي تمركز بر شخصيت آسياباني به نام دمنيكو ، در واقع به جهان بيني افراد طبقات فرودست توجه مي كرد.
پارادايمي جديد: بخش چهارم كتاب است. تاريخ فرهنگي جديد - كه در اواخر دهة1980م. مطرح گشت - پارادايمي جديد در برابر روال معمولي سنت پژوهشي تاريخ به شمار مي رود. اين فصل به نظريات چهار متفكر و نظريه پرداز كه آثارشان براي طرفداران NCH حائز اهميت بود ، مي پردازد. باختين ، الياس ، فوكو و بورديو. باختين نظريه پرداز زبان و ادبيات و سه نفر بعدي نظريه پردازان اجتماعي اند.
دقت به عملكرد ها يكي از شعارهاي تاريخ فرهنگي جديد است. توجه به تاريخ اعمال ديني(مثل مطالعة عبادات و زيارات) به جاي الهيات ، تاريخ گفتار به جاي زبان شناسي ، تاريخ آزمايش به جاي نظرية علمي در تاريخ فرهنگي جديد اولويت دارد. تاريخ مسافرت و تاريخ خواندن هم از ديگر موضوعات مورد توجه اين رويكرد است.
در واقع يكي از عمومي ترين وجوه تاريخ عملكردها ، تاريخ خواندن است كه از يك طرف در مقابل تاريخ نوشتن و از طرف ديگر در مقابل تاريخ كتاب تعريف مي شود. مباحث درون تاريخ خواندن در غرب سه دگرگوني اساسي را به خود ديده است: تغيير از خواندن با صداي بلند به خواندن آرام ، تغيير از خواندن جمعي به خواندن فردي ، تغيير از خواندن كند يا متمركز به خواندن سريع كه موسوم به انقلاب خواندن در قرن18م. است. همچنين افزايش تعداد كتاب ها موجب شده است خواندن همة كتب براي افراد امكان پذير نباشد. از اين رو ، خوانندگان از طريق اتخاذ تاكتيك هايي چون تورق يا حذف كردن يا رجوع به فهرست ها و نمايه ها به اطلاعات مورد نظر خود بدون خواندن جلد به جلد همة كتاب ها دست يابند.
تا قبل از دهة1980م. مورخين فرهنگي توجه اندكي به فرهنگ مادي در مقايسه با ايده ها و عقايد داشتند ، اما پس از آن برخي از مورخين فرهنگي به مطالعة فرهنگ مادي هم روي آورده اند و در اين راه با باستان شناسان و متخصصان و مديران موزه ها در زمينة مطالعه مواردي چون تاريخ لباس محلي و اسباب و اثاثيه هم مسير شدند. بيشترين مطالعات محققان در حيطة فرهنگ مادي طبيعتاً به موضوعات سه گانة خوراك ، پوشاك و خانه بوده است. به عنوان مثال دانيل روشه مورخ فرانسوي ، در كتاب فرهنگ پوشش(1989م.) به تاريخ لباس ها از اين جهت مي نگرد كه لباس ها چيزهاي زيادي در باب تمدن ها مي گويند: رمزگان لباس، رمزگان فرهنگي را مي گشايد.
از بازنمايي به برساخت: نام بخش پنجم اين كتاب است. مفهوم بازنمايي دلالت بر تصاوير و متون دارد كه منعكس كنندة واقعيت اجتماعي اند ولي گروهي از انديشمندان تاريخ فرهنگي با اين مفهوم مشكل دارند و از توليد يا برساخت واقعيت دانش ، قلمروها ، طبقات اجتماعي ، زمان ، هويت و غيره به واسطة ابزارهاي بازنمايي گفت و گو مي كنند. سه نمونه براي مطالعه براي نشان دادن تغيير از بازنمايي به برساخت ارائه شده اند كه به ترتيب به جايگاه اسطوره و آيين ها در تكوين سلطنت روسيه ، ابداع سنت در ژاپن بعد از احياي امپراتوري عصر ميجي و همچنين بخش هايي از زندگي روزمرة لوئي هشتم اشاره شده است.
در مورد پيدايش برساخت گرايي بايد گفت كه دانشمندان و فيلسوفان اولين كساني بودند كه عقايد برجاي مانده دربارة معرفت عيني را زير سؤال بردند. براي مثال آلبرت انيشتين و كارل پوپر مدعي بودند كه اين نظريه است كه مشاهدات ما را هدايت مي كند. آرتور شوپنهاور بيش از ديگران استدلال مي كرد كه جهان بازنماي عقايد من است و فردريش نيچه مدعي بود كه حقيقت كشف نمي شود ، بلكه ساخته مي شود. برساخت گرايان بيش از همه به نظرية فرهنگي ميشل دوسرتو مرهون اند ، نظريه اي كه چند سال بعد از نظريه فوكو مطرح شد كه به طور ويژه بر مفهوم به كارگيري مجدد تأكيد داشت.
البته ايدة برساختِ فرهنگي با مشكلات و سؤالاتي روبه رو شده كه هنوز پاسخ يا راه حل معقولي به آنها داده نشده است، مانند اين كه عمل برساخت به وسيله چه كسي صورت مي گيرد؟ تحت چه محدوديت ها و تنگناهايي برساخت رخ مي دهد؟ برساخت به چه دليل؟ ايدة برساخت فرهنگي به عنوان واكنش مناسبي در مقابل جبرگرايي شكل گرفت ، اما بايد از هرگونه افراط گري ، تبري جست. همچنين اين تصوري اشتباه است كه برساخت فرهنگي فرآيند خلق از هيچ است. انتقال يك فرهنگ به نسلي جديد ، ضرورتاً نوعي برساخت مجدد ، يا به بيان دوسرتو ، به كارگيري مجدد محسوب مي شود.
فراسوي چرخش فرهنگي: فصل پاياني كتاب است كه به حضور احتمالات در عرصة آيندة تاريخ فرهنگي و پرداختن آن به عرصه هاي جديد اختصاص دارد. 1-بازگشت به تفكرات كلاسيك هايي چون بوركهارت يك احتمال است ، چون ريشه ها و پيشروان يك رشته هرگز فراموش نمي شوند. بنابراين يك آيندة احتمالي براي تاريخ فرهنگي ممكن است پرداختن به فرهنگ والا باشد. 2-بسط تاريخ فرهگي جديد به عرصه ها و موضوعاتي كه مورخان قبلاً ناديده گرفته اند ، مانند تاريخ فرهنگي سياست ، خشونت ، احساسات و ادراك. 3- ايدة تغيير از تاريخ اجتماعي فرهنگ به سوي تاريخ فرهنگي جامعه. احتمالات موجود دربارة آيندة تاريخ فرهنگي هستند.
تاريخ پژوهان معتقدند كه بايد پذيرفت كه ضعف ها و مشكلاتي در پروژة تاريخ فرهنگي جديد وجود دارد ، سه مشكل اساسي آن نخست در تعريف فرهنگ است كه امروزه بسيار فراگير و جامع شده است و با مناقشات در باب روش نيز پيوند دارد. دوم در روش هاي تاريخ فرهنگي جديد و سوم مشكل پراكندگي و از هم گسيختگي است.
نتيجه گيري مؤلف: ممكن است كه تاريخ فرهنگي جديد NCh به انتهاي خط خود رسيده باشد ، اما حكايت وسيع تر تاريخ فرهنگي همچنان باقي است. تاريخ فرهنگي در نزد نسل اخير ، حوزه اي بوده كه برخي از رهگشاترين و جالب ترين مباحث روش شناختي را به خود ديده است. در عين مورخين فرهنگي ، همچون مورخان اجتماعي ، مشغول به بسط قلمرو تاريخي و همين طور دسترس پذير ساختن تاريخ براي عامة وسيع تري هستند.
در اينجا استدلال نمي كنم كه تاريخ فرهنگي ، بهترين شكل تاريخ است ، ليكن تاريخ فرهنگي اساساً بخش ضروري نوآوري تاريخي به شمار مي رود. در تاريخ فرهنگي همچون همسايگانش – يعني تاريخ اقتصادي ، تاريخ روشنفكري ، تاريخ اجتماعي و نظاير آن – با كاربست رويكرد كل گرايانه نسبت به گذشته ، سهم به سزايي در كل تاريخ دارد. بسياري از محققان كلاسيك از كنار كنش هاي خاص انساني مانند دعا كرن دو انگشتي يا سه انگشتي به بهانة آئين صرف و نمادهاي محض ، عبور كرده اند ع اما مورخين فرهنگي در نسل اخير به ضعف رويكرد پوزيتويستي همواره اشاره كرده اند. خلاصه اين كه هر چه كه در آينده بر سر مطالعات تاريخي بيايد ، قطعاً بازگشت به مطالعات ذهني – ادبي نخواهد بود.
[1] New Cultural History