از بارزترین ویژگی‏های عصر ملوک الطوائف می‌توان به ضعف و سستی در عمل کردن به احکام دین، فرو رفتن در شهوات و لذت‏های دنیوی و کثرت اختلافات بین سران طوائف و حکمرانان منطقه که بسا اوقات منجر به درگیری و لشکرکشی در حدود و مرزها می‌شد، اشاره کرد. خطرناکترین پیامد این اختلافات، به طمع انداختن مسیحیان صلیبی و کینه‌توزی بود که همواره مترصد فرصتی بودند تا تسلط خود را بر مسلمانان افزوده و سرزمین‏های جدیدی را تحت تصرف خود در آورند. اوضاع به همین منوال در حال سپری شدن بود، مسیحیان روز به روز جرأتشان بیشتر می‌شد، در حالی که حکمرانان مسلمان یا همان سران طوائف چنان ضعیف و ناتوان شده بودند که به پادشاه صلیبیان "آلفونسوی ششم" جزیه پرداخت می‌کردند.  این پادشاه صلیبی طرح بزرگی را برای بیرون راندن مسلمانان از اندلس (اسپانیا) ریخته بود و در سلسله جنگ‏هایی که در تاریخ به "حرب الاسترداد" معروف است، به دنبال این هدف خود بود.  "آلفونسو" پادشاه صلیبیان در سال 479هـ بر شهر "طلیطله"، پایتخت اندلس قدیم، تسلط پیدا کرد و با این کار گام بزرگی در راه تحقق آرزوی دیرینه‏اش که همان بیرون راندن مسلمانان از اندلس بود، برداشت. در این دوران بحرانی و حساس مسلمانان اندلس همه، چشم‏شان را به سپاه مغرب و یوسف دوخته بود و از آنها انتظار کمک و یاری داشتند. یوسف که اخبار رسیده از اندلس و اوضاع وخیم حکومت اسلامی آن و افزایش تسلط مسیحیان صلیبی به شدت او را شگفت زده و ناراحت کرده بود، همه فقها و بزرگان مرابطین را فراخواند و با آنها به مشورت نشست؛ بزرگان و مشایخ اتفاق نظر داشتند که یاری و نصرت مسلمانان اندلس واجب است. بنابراین فراخوان جهاد داد و نمایندگانی را به میان مردم فرستاد و مردم را برای یاری و کمک برادران مسلمان‏شان فرا خواند. در اوائل سال 479هـ به همراه سپاهش از راه دریا به سوی اندلس حرکت کرد. قهرمان جنگ "زلاقه" یوسف به همراه سپاه برای جهاد و یاری برادران مسلمانش به اندلس آمد، با آمدن سپاه ، مسیحیان اندلس به شدت تکان خورده و "آلفونسو"، فرمانده صلیبیان، فراخوانی برای جنگ با مسلمانان به مسیحیان اسپانیا و اروپا فرستاد و هزاران داوطلب از گوشه و کنار اسپانیا، فرانسه، ایتالیا و ... بنابر اعلام پاپ روم آمدند.  هنگامی که نیروهای کمکی حاضر شدند، آلفونسو نامه‏ای تهدیدآمیز که در آن توان بالای نیروهایش و کثرت آنها را بیان کرده بود، به سوی یوسف فرستاد تا او را بترساند؛ اما یوسف  در جواب، نامه‏ای متشکل از سه کلمه برای او فرستاد که همچون صاعقه بر سر فرمانده مسیحی فرود آمد. محتوای نامه این بود: «الذی یکون ستراه» (یعنی: به زودی می‌بینی که چه می‌شود). روز جمعه، دوازدهم رجب سال 479هـ اندلس شاهد یکی از بزرگترین و سرنوشت‌سازترین جنگهای اسلام و مسیحیت بود، از یک طرف نیروهای صلیبی از طرفی دیگر سپاه مسلمانان اندلسی و مغربی که با قیادت فرماندهی مجرب و دوران دیده پا به میدان گذاشته‌اند. یوسف با وجود اینکه هشتادمین سال عمرش تاکتیکی که به کار برد سبب پیروزی سپاه اسلام شد؛ به این صورت که لشکر صلیبیان را با پیش‏قراولان سپاه اسلام سرگرم کرده و از پشت سر با دسته ای از سربازان غافلگیرانه به آنان حمله کرده و تا قلب سپاه دشمن به پیش رفت و سپاه دشمن را تار و مار کرد، و این چنین این جنگ سرنوشت‌ساز با فرماندهی حکیمانه و تاکتیک نظامی ماهرانه یوسف با پیروزی سپاه اسلام به پایان رسید.

خبری ناگوار که طعم خوش پیروزی را در کام یوسف تلخ کردپس از جنگ سرنوشت ساز "زلاقه" و پیروزی تاریخی که به وسیله یوسف بر صلیبیان محقق شد، مسلمانان انتظار داشتند تا این سلسله فتوحات تا فتح شهر "طلیطله" ادامه پیدا کند، اما در همان روز پیروزی در حالی که سپاهیان اسلام از این پیروزی بزرگ در نهایت شادمانی قرار داشتند، به یوسف خبر رسید که "امیر ابوبکر بن تاشفین"، برادر بزرگ و ولیعهد وی در شمال آفریقا، وفات کرده است. پس از این خبر ناگوار مجبور شد که به شمال آفریفا برگردد تا اوضاع آنجا را سامان داده و از آشوبهای احتمالی که پس از وفات امیر ابوبکر رخ خواهد داد، جلوگیری کند؛ وی 3000 جنگجوی کارکشته از نیروهایش را جهت تأمین امنیت و جلوگیری از حملات احتمالی صلیبیان در اندلس در اختیار فرمانروای "اشبیلیه" قرار داد. با بازگشت یوسف سیر فتوحات مرابطین در اندلس متوقف شد و صلیبیان که با لشکرکشی یوسف به اندلس داشتند به طور کلی از اندلس رانده می‌شدند، دوباره جان گرفتند.  باری دیگر ناله‌های اندلس غیرت یوسف را به جوش می‌آورد پس از آنکه یوسف به شمال آفریقا (مغرب) برگشت، چند ماهی نگذشته بود که نامه‌هایی از شرق اندلس، از اهالی شهرهای "بلنسیه"، "مرسیه" و "لورقه" به دست او رسید که حاکی از حملات پی در پی صلیبیان و ظلم و تجاوز آنان به مسلمان بود. بنابراین دردها و ناله‏های خود را در قالب نامه‏هایی به سوی او فرستادند. در ربیع الاول سال 481هـ سپاه اسلام با فرماندهی یوسف باری دیگر راهی اندلس شد. این بار هدف یوسف پاک‏سازی شرق اندلس از لوث صلیبیان و تهدیداتشان بود. بنابراین نمایندگانی به سران طوائف و حکمرانان مناطق مختلف اندلس فرستاد تا برای جهاد اعلام آمادگی کنند. اما سران طوائف با هم اختلاف داشتند و کار به جایی رسیده بود که مخفیانه بعضی از آنها با "آلفونسو"، فرمانده صلیبیان، جهت جلوگیری از پیشرفت سپاه اسلام همکاری می‌کردند، این دو رویی و نفاق سران طوائف که می‌بایست غیرت و حمیت‏شان از همه بیشتر بوده و مدافع اسلام و مسلمانان و مقدساتشان باشند، یوسف را بسیار خشمگین کرد و تصمیم گرفت تا به سیطره حکمرانی سران طوائف یا همان "ملوک الطوائف" خاتمه دهد و اندلس را مانند شمال آفریقا زیر یک پرچم با هم متحد کند. دو عامل و انگیزه مهم بود که یوسف را به انجام این کار وا می‌داشت.

1- عامل اول: حفاظت از حریم و کیان حکومت اسلامی اندلس و نجات آن از اضمحلال و نابودی. یوسف از همان ابتدا بر اوضاع وخیم اندلس و حکمرانان آنجا و ضعف اعتقادی و ایمانی آنان و غوطه‌ور شدنشان در شهوات و فسق و فجور و به دنبال آن تحمیل مالیات‏های کمرشکن بر ملت‏های مسلمان و ضعیف، واقف بود و به خوبی می‌دانست که تنها دلیل و علتی که باعث شده که قدرت و شوکت اسلام در اندلس لطمه بخورد و رادمردی، شجاعت و غیرت مسلمانان ضعیف شود همین غوطه‌ور شدن در شهوات و زیاده‌روی و اسراف در مباحات است که سران طوائف و حکمرانان منطقه به آن دچار شده و به دنبال آن ملت‏های مسلمان به پیروی از آنها به این زندگی فاسد و بی بند و بار روی آورده و دست از جهاد و رویاروی با دشمنان برداشته اند، و اگر اوضاع به همین منوال ادامه پیدا کند قطعا آینده اندلس اسلامی به خطر افتاده و باری دیگر صلیبیان بر آن تسلط پیدا کرده و کاملا مسیحی می‌شود.

2- انگیزۀ دیگری که سبب شد یوسف به سیطره ملوک الطوائف خاتمه دهد، نقشه ای بود که بر تجربه بالا و عمق نظر و دوراندیشی وی دلالت دارد؛ یوسف به خوبی می دانست که با سقوط اندلس، صلیبیان جرأت پیدا کرده و در صدد براندازی حکومت "مرابطین" در شمال آفریقا بر خواهند آمد. بنابراین به خاطر حفظ کیان مرابطین هم که شده بود باید برای اندلس چاره‌ای اندیشیده شود. فرجام سران طوائف عملکرد خائنانه سران طوائف نظریه یوسف را مبنی بر براندازی ملوک الطوائف تقویت می‌کرد. آنها با قرار دادن قلعه‌ها و شهرهای خود در اختیار فرمانروای صلیبیان (آلفونسو) صلاحیت خود برای اداره امور مسلمانان خدشه‌دار کردند. بنابراین یوسف از علمای زمانش مانند امام غزالی و علامه طرطوسی در این باره سوال نمود و همه  علما بر وجوب براندازی دولت ملوک الطوائف اتفاق نظر داشتند. یوسف دوازده سال کامل یعنی از سال 483 تا 495هـ برای محقق ساختن این طرح بزرگ یعنی براندازی دولت ملوک الطوائف و ریشه کن کردن این غده سرطانی و یکپارچه ساختن اندلس تلاش کرد تا اینکه موفق شد و اندلس، دوران تازه‌ای را از نظر قدرت، شوکت و وحدت آغاز کرد. یوسف بن تاشفین، با اینکه به سن 100سالگی نزدیک می‌شد، اما در سال 491هـ با فرمانده صلیبیان (آلفونسو) برای باز پس گیری شهر "طلیطله" وارد جنگ شد و صلیبیان را شکست سختی داد و قوایشان را در هم کوبید، اما متاسفانه شهر (طلیطله) فتح نشد، پس از جنگ یوسف از صحنه سیاست کناره گرفت و پسرش "امیر علی" را به عنوان جانشین

خود انتخاب نمود.

منابع:

1- ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالحمید آیتی، چاپ اول، (تهران، مؤسسه تحقیقات علمی و فرهنگی، ، 1370 ش) .

2- ابن رشد، محمد، الضروری فی السیاسه، ترجمه احمد شعلان، چاپ اول، (بیروت، مرکز الدراسات الوحدة للعربیه) .

3-  فصل المقال فی الحکم بین الشریعه و العقل من الاتصال، چاپ ششم، (دارالمشرق، 1991 م) .

4 - ابن سعید مغربی، علی بن موسی، المغرب فی حلی المغرب، 2 جلد، چاپ اول (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417 ه)، جلد 2 .

5 - ابن طفیل، زنده بیدار، ترجمه، بدیع الزمان فروزان فر، چاپ اول، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1351ش) .

6 - ابن عذاری مراکشی، البیان المغرب فی الاخبار الاندلس و المغرب، 5 جلد، چاپ سوم، (بیروت، دارالثقافه، 1983 م) .

7- ابن عربی، محی الدین، فتوحات مکیه، تحقیق عثمان یحیی، 15 جلد، چاپ دوم، (قاهره، الهیئة المصریه العامه الکتاب، 1985) .

8 - ابن کثیر الدمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، 7 جلد، (دار احیاء التراث العربی، 1417م) .

9 - استرین ولفسن، هری، فلسفه علم کلام، ترجمه احمد آرام، چاپ اول، (تهران، انتشارات الهدی، 1368ش) .

10- انجمن مفاخر فرهنگی، خلاصه مقالات همایش بین المللی قرطبه و اصفهان،(دو مکتب فلسفه اسلامی در شرق و غرب) چاپ اول، (تهران، 1381ش) .

11- اندری جولیان، تاریخ افریقای شمالی، ترجمه محمد مزالی، 3 جلد، چاپ ششم، (توس، دارالتونسیه للنشر، 1985م) جلد 2 .

12 - اوروی، دومینک، ابن رشد، ترجمه فریدون فاطمی، چاپ اول (تهران، نشر مرکز، 1375ش) .

13 - بدوی، عبدالرحمن، فلسفه العصور الوسطی، چاپ دوم، (مصر، دارالنهضه، 1969م) .

14- البیزق، ابی بکر صنهاجی، اخبار المهدی، تحقیق بروفنسال، (پاریس، 1980م، . . (Orientaliste Lebrairie

15 - جابری، محمد عابد، المثقفون فی الحضارة العربیه، چاپ اول، (بیروت، مرکز الدرسات الوحدة العربیه، 1995م) .

16 - جهانگیری، محسن، محی الدین عربی، چاپ سوم، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1367ش) .

17- حتی، فیلیب ، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ اول، 2 جلد، (تبریز، کتابچی، 1344ش) .

18- حموی، یاقوت شهاب الدین، معجم البلدان، 7 جلد، چاپ دوم (بیروت، دارصادر، 1955 م) .

19 - ذهبی، محمدبن احمد، العبر فی خبر من غبر، 7 جلد، تحقیق صلاح الدین منجد، چاپ اول، (کویت، 1963م) .

۲۰ - العقیقی، نجیب، موسوعه المستشرقین، 3 جلد، چاپ اول، (مصر) .

2۱- علی حسن، حسن، الحضارة الاسلامیه فی المغرب و الاندلس عصر المرابطین و الموحدین، یک جلد، چاپ اول، (مصر، خانجی، 1980م) .

2۲- الفاخوری، حنا، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، چاپ سوم، (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1367ش) .

۲۳- مجتهدی، کریم، فلسفه در قرون وسطی، چاپ اول، (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1376 ش) .

 ۲۴- ابن حماد الصنهاجی، ابوعبدالله محمد، اخبار ملوک بنی عبید و سیرتهم، تحقیق التهامی نقره، عبدالحلیم عویس (تونس، دارالقلم، 1987 م).

۲۵- قزوینی، زکریا بن محمدبن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه جهانگیر میرزا قاجار، تصحیح میرهاشم محدث (تهران، امیر کبیر، 1373 ش).

۲۶- دکتر مونس ، حسین ، تاریخ و تمدن مغرب ،ج2 ، ترجمه ، حمید رضا شیخی(انتشارات سمت ، 1390 )